بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
حکیمه گوید که : آن شب تا طلوع فجر مراقب او بودم و او در خواب بود ، به طوری که از طرفی به طرف دیگر نمی غلطید . وقتی که
آخر شب شد با اضطراب از خواب برخاست ، او را به سینه خود چسبانیدم . ناگاه امام حسن عسکری علیه السلام صدا نمود و فرمود
که : سوره انا انزلناه را بخوان . مشغول قرائت شدم و از او پرسیدم که : حال تو چگونه است ؟ گفت : ظاهر شد امری که مولای تو به
تو خبر داده . پس مشغول قرائت شدم . ناگاه شنیدم که مولود در شکم مادرش می خواند چنانچه من می خوانم و به من سلام کرد .
حکیمه گوید که : مضطرب شدم و به فزع آمدم . امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که : از کار خدا تعجب مکن ، خدای تعالی ما
را در حال کوچکی به حکمت ناطق و گویا می کند ، و در حال بزرگی حجت خود می گرداند . سخن آن حضرت به آخر نرسیده ، نرجس
از چشمم ناپدید شد . گویا میان من و او پرده ای زدند . پس به سمت امام حسن عسکری علیه السلام فریاد زنان دویدم ، آن حضرت
گفت : برگرد که نرجس را در جای خود می بینی .
حکیمه گوید که : من برگشتم و او را در جای خود دیدم و اثر نور در وی مشاهده نمودم به طوری که چشمم خیره گردید ، پس ناگاه در
برابرم طفلی دیدم در روی زانوهایش سجده می کند و انگشت های سبابه را به طرف آسمان بلند کرده و می گوید :
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد انّ جدّی رسول الله و ابی امیرالمومنین .
بعد از آن ائمه را یک یک شمرد تا به خودش رسید و گفت :
اللهم انجز لی وعدک و اتمم لی امری و ثبّت و طأتی و املأ الارض بی عدلا و قسطا .
پس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود : او را بگیر به من بده . او را برداشته به خدمت آن حضرت رفتم و پیش او ایستادم ، در
حالتی که مولود در دست من بود ، به حضرت سلام نمود . پس او را حضرت گرفت ، در آن حال پاره مرغان در بالای سرش طیران می
کردند . حضرت یکی را از ایشان صدا نمود و به او فرمود که این مولود را بردار و حفظ بکن و در چهل روز نزد من آر . پس مرغ او را
برداشت و به طرف آسمان پرید و سایر مرغان پی او طیران نمودند . پس شنیدم از ان حضرت می فرمود که : امانت می سپارم به تو
چیزی را که مادر موسی به تو سپرد . در آن حال نرجس گریست ، حضرت فرمود : ساکت باش که شیر خوردن به این مولود حرام
است مگر از پستان های تو و به زودی به سوی تو عود خواهد نمود چنانچه موسی را به مادرش برگرداندند و این مصدّق کلام
خداست :
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ 1 ادامه دارد...
1 = سوره قصص ، آیه 13
یا زهرا...
بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف امام حسن عسکری علیه السلام فرمد : یا عمه ! از پدرم اذن حاصل بکن . حکیمه گوید که : لباس خود را پوشیدم به ممنزل برادرم رفتم سلام کردم و نشستم ، پیش از آنکه سخن بگویم برادرم فرمود : یا حکیمه ! نرجس را به نزد امام حسن عسکری علیه السلام بفرست ، عرض کردم : ای سید من ! برای همین آمده ام . برادرم فرمود : یا مبارکه ! خدای تعالی خواسته که تو را در این اجر شریک گرداند . حکیمه گفت : من درنگ نکرده به منزل خود آمدم و جاریه را زینت دادم و به امام حسن عسکری علیه السلام بخشیدم و در منزل خد چند روز میان ایشان را جمع کردم ، بعد از آن هر دو را به خانه برادرم فرستادم . پس برادرم از دنیا رحلت کرد و امام حسن عسکری علیه السلام در جای او بنشست و به زیارتش می رفتم ، چنانکه به زیارت پدرش مشرف می شدم . روزی به خدمت امام حسن عسکری علیه السلام رفتم ، نرجس نزد من آمد که پاکش مرا بکشد گفت : یا مولاتی ! پاکش را دست من ده . من گفتم : تویی سید و مولات من ، به خدا سوگند که پاکش به دست تو نمی دهم که بیرون کنی ، بلکه باید من خدمت تو را بکنم پس امام حسن عسکری علیه السلام گفتگوی ما را شنید و فرمود : یا عمه ! خدا جزای خیر دهد به تو . تا غروب آفتاب به خدمت آن حضرت نشستم ، پس صدا کردم جاریه را و گفتم : لباس های مرا پیش من آر تا به منزل خود روم . حضرت فرمود : یا عمه ! امشب را نزد ما باش ، بزودی در این شب مولود کریمی متولد خواهد شد . خدای تعالی به سبب آن زمین را بعد از مردنش زنده خواهد کرد . عرض کردم : از که متولد خواهد شد و حال آنکه در نرجس اثر حمل نمی بینم !؟ فرمود : از نرجس ، نه از غیر او . حکیمه گوید که : برخاستم و به سمت نرجس رفتم ، شکم و پشت وی را ملاحضه نمودم ، اثر حمل در او ندیدم . پس به خدمت آن حضرت آمدم و از آنچه که کردم خبر دادم ، حضرت خندید و فرمود که : امشب وقت فجر حمل او ظاهر خواهد شد ؛ مثل او مثل مادر موسی است که کسی به حمل او مطلع نشد ، زیرا که فرعون شکم زنان حامله را می شکافت ، و این مولود نظیر موسی است . ادامه دارد... یا زهرا...
.
بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
شیخ صدوق در کتاب مذکور ، از ابن ادریس ، او از پدرش ، او از محمد بن اسماعیل ، او از محمد بن ابراهیم کوفی ، او از محمد بن
عبدالله مطهری روایت کرده او گفته که : من بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السلامنزد حکیمه رفتم و از حجت خدا از وی
پرسیدم ، فرمود که : بنشین ؛ نشستم .
پس گفت : یا محمد ~ خدای تعالی خالی نمی گذارد روی زمین را از حجت ناطقه و صامته ، و امات را خدا در دو برادر سوای حسن
و حسین علیهما السلام نکرده ، و این از جهت تفضیل ایشان بر دیگران بود . خداوند عالم اولاد حسین علیه السلام را بر اولاد
حسن تفضیل داد ، چنانچه اعقاب هارون را بر اعقاب موسی ترجیح داده ، و لابدّ است در میان امت از حیرتی که مبطلین ، ارتیاب
نمایند ، و محققین خالص شوند ، تا اینکه خلایق را بر خدا حجتی نباشد و بایستی که بعد از امام حسن عسکری علیه السلام
حیرتی واقع بشود .
پس گفتم ای سیده من ! امام حسن عسکری علیه السلام را پسری هست ؟ حکیمه خندید و گفت که : اگر خلف نباشد ، حجت
خدا که می شود بعد از امام حسن عسکری ؟بدرستی که خبر دادم تو را که امامت در دو برادر نمی شود بعد از حسن و حسین
علیه السلام .گفتم : خبر ده به من از ولادت و غیبت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف .
حکیمه گفت : جاریه ای داشتم نرجس نام ، پسر برادرم نزد من آمد و به شدت نظر به او نگاه می کرد گفتم : ای سید من ! گمان
دارم که تو به جاریه من محبت بسته ای ، او را پیش تو می فرستم . آن حضرت فرمود که : محبت نرسانیده ام و لکن از ائ تعجب
دارم . گفتم : چه چیز به تعجب می آورد تو را ؟ آن حضرت فرمود که : به زودی متولد می شود از این جاریه ، ولد کریمی که زمین را
پر از عدل و قسط می گرداند .، چنانکه پر از ظلم و جور شده . گفتم : ای سید من ! جاریه را نزد تو می فرستم .
ادامه دارد...
یا زهرا...