کلینی در کتاب کافی نقل نموده که ولادت آن حضرت در نیمه شعبان سال 255هجرت بوده.1
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین از ابن عصام او از کلینی او از علان رازی روایت کرده ، گفته است که : خبر داد به من بعض اصحاب ما که ، در وقتی که حامله شد کنیز امام حسن عسکری(ع) آن حضرت به او فرمود که ((حمل تو پسر است و نام او محمد و او است قائم بعد از من))2
و در کتاب مهدی موعود ، از ابن ولید او از محمد عطّار او از حسین بن رزق الله او از موسی بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسی بن جعفر روایت نموده که : خبر داد به من حکیمه دختر امام محمد تقی(ع) کسی را پیش من فرستاد که ((افطار روزه را امشب پیش ما بکن که امشب نیمه شعبان است. خدای تعالی در این شب به زودی حجّت خود را ظاهر خواهد گردانید و او است حجّت خدا در روی زمین))
حکیمه گوید که : من گفتم به او که کیست مادر او ؟ فرمود : ((نرجس)) گفتم : فدای تو شوم ، در نرجس اثر حمل نیست؟ فرمود : ((امر چنین است که میگویم.))
حکیمه گوید که : من سلام کردم و نشستم ، نرجس خاتون آمد و پاکش از پای من بیرون میکرد به من گفت : ای سیّده من به چه حال شب کردی؟ گفتم : بلکه تو سیّده من و سیّده اهل منی ، پس نرجس خاتون این سخن مرا انکار کرده گفت : این چیست که میفرمایی ای عمّه؟
حکیمه گوید که ، من گفتم : ای دختر من در این شب به زودی خدای تعالی خواهد داد به تو جوانی را که در دنیا و آخرت بزرگ است ، پس نرجس از حیا در جای نشست .
زمانی که از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و خوابیدم و در نصف شب بیدار شدم و نماز شب را اذا کردم در حالتی که نرجس در خواب بود و اثر ولادت در او نبود ، بعد از اتمام تعقیب نماز خوابیدم. بعد از آن با اضطراب بیدار شدم ، پس بعد از بیدار شدن من نرجس بیدار شد و نماز کرد . در آن حال به دلم پاره ای شک ها عارض گردید. ناگاه امام حسن عسگری (ع) از مجلس خود مرا صدا نمود که : (( یا عمه تعجیل مکن که امر ولادت نزدیک شد.))
حکیمه گوید که : سوره الم سجده یس را می خواندم ، ناگاه نرجس از خواب با اضطراب بیدار شد. پس برخاستم و گفتم که : اسم الله علیک ، آیا در خود چیزی میابی؟ گفت : بلی ، گفتم که : به قلب خود آرام ده که این حال همان حال ولادت است که به تو گفتم.
حکیمه گوید که : مرا و نرجس را زمانی خواب گرفت . پس به سبب حرکت آن مولود بیدار شدم و جامه از روی او برداشتم. ناگاه دیدم که اعضای هفت گانه سجده می کند ، پس او را برداشتم و بر سینه خود چسبانیدم دیدم که از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است.
پس امام حسن عسگری(ع) مرا صدا نمود که : ((ای عمّه پسر مرا به نزد من آر)) پس آن مولود را به نزد وی بردم ، آن حضرت دست های خود را به زیر ران ها و پشت او کرد و پاهای او را به سینه خود گذاشت، و زبان خود را به دهان وی داد و دست خود را بر چشم و گوش و بندهای او کشید و گفت : ((ای پسر من سخن بگو.))
پس آن مولود گفت ((اشهد ان لا اله الّا الله وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا رسول الله))، بعد از آن صلوات بر امیر المومنین و سایر ائمّه واحدا بعد واحد ، تا اما حسن عسگری (ع) فرستاد ، بعد از آن ، آن حضرت فرمود که : ((ای عمّه ببر او را به نزد مادرش تا بر او سلام کند ، بعد از آن باز به نزد من آر.)) پس او را بردم به مادرش سلام کرد ، پس برگردانیدم به نزد پدرش . آن حضرت فرمود که : ((یا عمّه در روز هفتم ولادت او را نزد من آر.))
حکیمه گوید که : در صبح شب ولادت رفتم در خدمت آن حضرت ، او را ندیدم ، گفتم که : فدای تو شوم چه شد سیّد من ؟ فرمود که : ((سپردم او را به کسی که حضرت موسی را مادرش به او سپرد.))
حکیمه گوید که ک در هفتمین روز ولادت به خدمت آن حضرت رفتم و سلام کردم و نشستم. فرمود که :((بیار پسرم را به من بده ، پس قنداقه او را به او دادم.)) پس آن حضرت کرد به او چیزی را که در شب ولادت کرده بود ، زبان خود را به دهان او داد گویا که او را شیر یا عسل می دهد . بعد از آن فرمود که : (( ای پسر من سخن بگو.))
گفت :((اشهد ان لا اله الّا الله و صلوات بر پیامبر و امیر المونین و سایر ائمّه (ع) تا پدر بزرگوارش فرستاد و این آیه را تلاوت نمود :
((سوره قصص آیه 5و6))
موسی بن جعفر راوی این حدیث گوید که : این حدیث را از عقبه خدمتکار امام حسن عسگری (ع) پرسیدم3، او گفت : حکیمه راست گفته است.
شیخ صدوق در کتاب ((کمال الدّین و تمام النعمه)) از جعفر بن محمّد بن مسرور ، او از حسین بن محمّ بن عامر ، او از معلّی بن محمّد روایت کرده ، او گفته که : امام حسن عسگری(ع) در وقتی که زبیری کشته شد ، فرمود : که : ((این است جزای کسی که به خدای تعالی در خصوص اولیای او افترا بگوید ، او گمان کرده بود که مرا می کشد و مرا بعد از من خلفی باقی نمی ماند آیا چطور دید قدرت خدا را ؟)). و او را پسری شد و نام او را ((م ح م د)) گذاشت در وقتی که از حجرت 256سال گذشته بود 4
شیخ طوسی در کتاب ((الغیبه)) از کلینی ، او از حسین بن محمّد روایت کرده که : ولادت موفور السّعاده صاحب (عج) در نیمه شعبان سال 256 بوده.5
شیخ مذکور در کتاب مسطور از ماجیلویه و عطّار ، ایشان از محمّد عطّار ، او از حسین بن علیّ نیشابوری ، او از ابراهیم بن محمّد بن عبدالله بن موسی بن جعفر(ع) ، او از شاری ، او از نسیم و ماریه روایت کرده که : وقتی صاحب الزّمان(عج) از شکم مادرش در آمد ، بر روی زانوهایش افتاد ، در حالتی که انگشت شهادت را به سمت آسمان بلند کرده بود ، بعد از آن عطسه کرده فرمود : ((الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله ، ظالمان گمان کرده اند که حجبت خدا باطل شده ، اگر به ما اذن سخن گفتن داده شود هر آینه شکها زایل می شود))6
شیخ طوسی در کتاب الغیبه مثل حدیث مذکور را ذکر کرده .7
1=کافی ج 1 صفحه 514
2=کمال الدین ج 2 ص8 و4 ح4
3=کمال الدین ج 2 ص 424 ح 1
4=کمال الدین ج 2 ص 430 ح 3
5=کما الدین جلد 2 ص 430 ح 4
6=مدرک پیشین ح 5
7=غیبت شیخ طوسی ص 244 ح 211