شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

*جواد*

+ سيد محمد حسن قاضي :شب آخر عمرشان بود. گفت مرا ببر بيرون، بردم بيرون. تقريباً خودش راه مي رفت. يک نگاهي به آسمان کرد و گفت مرا برگردان سر جايم، ايشان را برگرداندم. وقتي هم مي خواست برگردد، دلش مي خواست جايش مرتب باشد. مي گفت: اين کاسه را بردار. اين را مرتب کن...
*ميثم*
90/1/10
*جواد*
بعد يک وصيت هايي هم به من کرد. از جمله همين مطلب که طلبگي همين است. مي خواهي باش، نمي خواهي ول کن برو دنبال کارت. گفت: صبح زود بيا. من صبح که رفتم، ديدم که سر و صدا از منزل بلند است. فهميدم آقا مرحوم شده است.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top