هم زبون خوب من یه ماهی قشنگ بود ولی امروز می دونم دلش همیشه تنگ بود ماهی تنگ بلور سنگ صبور من بود زندون تنگ ماهی تنگ بلور من بود چشماش یه حرفی میزد انگار یه چیزی کم داشت اون پولک های روشن رنگ غبار غم داشت ماهی سر به شیشه میزد دور خودش می چرخید گم می شد اشک هاش توآب چشمهای من نمی دید وای که نمی دونستم تاب قفس نداره یه روز رفتم سراغش دیدم نفس نداره براش گریه می کردم ولی چمهاش نمی دید انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رومی دید View Raw Image" jQuery1215547999578="14"> |