چون کبوتر حرم
محمد علیمحمدی
زیر چتر آفتاب
در حرم نشسته ام
دل به روی غصه ها
شادمانه بسته ام
ابر تیره دلم
پاره پاره می شود
آسمان قلب من
پر ستاره می شود
یک صدای آشنا
از فضای رو به رو
می رسد به گوش من
بق بقو بقو بقو
بق بقو بقو کنان
دسته کبوتران
آب و دانه می خورند
می پرند در آسمان
می شوم کبوتری
چون کبوتر حرم
دور گنبد طلا
شادمانه می پرم
ضامن آهو
افسانه شعبان نژاد
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را
کاش روزی می نشستی پیش من
می کشیدی دست خود را بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من و با خواهرم
چونکه روزی مادر م می گفت تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای
پس بیا من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها مانده است
بچه آهویی که تنها و غریب
در میان دشت و صحرا مانده است
روز و شب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پای کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن