سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ بنده ای در پی دانش جویی نعلین به پا نکرد و کفش نپوشید و جامه برتن ننمود، جز آنکه خداوند گناهانش را در همان درگاه خانه اش آمرزید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ولادت با سعادت حضرت مهدی ((عج)) و احوال مادرش3

بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

 صدوق در کتاب کمال الدین از محمد بن علی بن محمد بن حاتم ، او از احمد بن عیسی ، او از احمد بن طاهر قمی ، او از

ابوالحسین محمد بن یحیی الشیبانی روایت کرده : در سال دویست و هشتاد و هشت وارد کربلا شدم و زیارت قبر سیدالشهدا

علیه السلام نمودم . به بغداد مراجعت کردم تا اینکه به مشهد امام موسی علیه السلام رسیدم ، وقتی که بوی تربت آن بزرگوار به

مشامم رسید ، آب دیده ام بی اختیار به صفحه رخسارم جاری گردید ة تا این که از گریه و نحیب فارغ شدم . شیخی را دیدم که

قامتش خم شده و پیشانی و کف های دست هایش را مانند زانوی شتر پینه بسته ، می گفت : به کسی که در نزد قبر با او بود

که : ای پسر برادرم ! به درستی که رسیده ام به شرایف علوم و غوامض غیوب آن دو مولا ، که نرسیده است به آن ها مگر

سلمان . به درستی که عمرم تمام شده ، در اهل ولایت ، کسی نمیابم که لیاقت حمل آن ها را داشته باشد .

راوی گوید که : با خود گفتم که همیشه در طلب علوم و اسرار ائمه علیهم السلام سعی و تلاش می نمایم و حال آن که سخن این

شیخ دلالت بر امر عظیم دارد
.اللهم عجل لولیک الفرج

پس گفتم : یا شیخ ! آن دو مولا کیانند ؟ گفت : آ  دو ستاره اند که در زیر زمین سرّ من رأی غایبند ، گفتم به حق آن دو سید قسم

می خورم که من طالب علوم و اسرار ایشانم . شیخ گفت که : اگر راست می گویی بیار احادیث و آثار را که از ایشان ضبط کرده ای

و به من بنما . پس زمانی که کتب و آثار مرا ملاحظه نمود گفت که : راست می گویی ، من بشر بن سلیمان نخاس هستم از اولاد

ابو ایوب انصاری ، یکی از دوستان امام علی النقی و امام حسن عسگری علیهما السلام و همسایه ایشانم در سرّ من رأی . گفتم

که : پاره ای از اخبار و آثار ایشان به من نقل کن .

شیخ گفت که : امام علی النقی علیه السلام مسایل بیع و شراء غلام و کنیز را به من یاد داد ، من بیع و شراء نمی کردم مگر به

اذن او ، و از موارد شبهات اجتناب می کردم ، حتی که در سرّ من رأی قدری از شب گذشته در منزل خود نشسته بودم ، ناگاه در را

زدند ، پس با سرعت دویدم ، دیدم که کافور خادم مرا به خدمت امام علی النقی علیه السلام می طلبد . پس لباس پوشیده به

خدمت آن حضرت رفتم . دیدم که امام حسن عسکری علیه السلام گفتگو می کند و خواهرش حکیمه در پس پرده است . پس

زمانی که نشستم آن حضرت به من فرمود که : یا بشر ! تو از اولاد انصاری و دوستی ما همیشه در شماها بوده و آن را خلف از

سلف میراث برده و شما موثّقین ما اهل بیت هستید . حدیث را ، که سابقا مذکور شد به آخر رسانید.((1))

1= کمال الدین ، ج 2 ، ص 417 ، ح 1 ، باب 41 ، ما روی فی نرجس علیها السلام

یا زهرا...



دلنوشته ها()
نویسنده متن فوق: » گمنام ( سه شنبه 89/10/7 :: ساعت 1:19 صبح )
»» ولادت با سعادت حضرت مهدی ((عج)) و احوال مادرش 2

 

در ((اکمال الدین))شیخ صدوق از ابراهیم بن محمد ، او از نسیم، خادم امام حسن عسکری روایت نموده که :یک شب بعد از ولادت صاحب الزِّمان به خدمتش داخل شدم و عطسه در خدمتش کردم ، فرمود: ((یرحمک الله)) پس بدین سبب شاد شدم.آن حضرت فرمود که : ((آیا مژده ای در این عطسه به تو بدهم))؟ عرض کردم : آری. فرمود که : ((آن عطسه امان بود تو را از مرگ تا سه روز)).1
شیخ طوسی در کتاب ((الغیبه)) ، از کلینی ، او رفع حدیث به نسیم خادم نموده ، او گفته است که : من داخل شدم به خدمت صاحب الزِّمان ((عج)) ده شب بعد از ولادتش و عطسه ای در پیش او کردم فرمود : ((یرحمک الله)) ، من از این کلام شاد گردیدم. فرمود که : ((آیا می خواهی که مژده ای به تو بدهم)) گفتم : بلی. گفت : ((آن عطسه امان است ترا از مرگ ، تا سه روز)).2
شیخ صدوق در(( اکمال الدین)) از ماجیلویه و ابن متوکل و عطّار ایشان از اسحاق بن ریاح بصری، او از ابی جعفر عمروی روایت نموده او گفته که : بعد از ولادت با سعادت صاحب ((عج)) امام حسن عسکری ((ع)) ابو عمرو را احضار نمود و فرمود که : ((ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بخر و به خلایق قسمت بکن که بر من محسوب است.)) علی بن هاشم گفته است که : فلان قدر گوسفند عقیقه نمود.
3

شیخ صدوق در ((اکمال الدّین))از ماجیلویه ، او از محمّد عطّار ، او از ابو علی خیزرانی ، ، او از جاریه ای که به خدمت امام حسن عسکری ((ع)) به رسم هدیه فرستاده بود ، روایت نموده او گفته که : من در ولادت صاحب ((عج)) حاضر بودم و نام مادرش صقیل است . وقتی که  امام حسن عسکری ((ع)) خبر داد به او  ماجرا را که بعد از وفات او بر عیال وی چه خواهد گذشت، از آن حضرت خواهش نمود که دعا نماید که : خدای تعالی مرگ او را پیش از وفات آن حضرت گرداند. پس دعای آن حضرت به هدف اجابت مقرون شده ، در ایّام حیات آن حضرت وفات نمود و بر لوح قبرش نوشته بودند که : این است مادر محمّد.
ابو علی گوید که :((من از این جاریه شنیدم می گفت که : ((در زمانی که سیدمن متولّد شد، نوری از وی ساطع و ظاهر گردید و به افق آسمان رسید ، و دیدم که پاره ای مرغان سفید از آسمان می آیند و بال های خود را بر سر و روی و سایر جسد وی می مالند ، بعد از آن می پرند)). پس ما این قضیّه را به امام حسن عسکری ((ع)) خبر دادیم ، او خندید و فرمود که : ((ایشان ملائکه آسمان بودند نازل شدند که متبرّک شوند ، و ایشان یاوران وی هستنددر وقت ظهورش.))4
شیخ صدوق در ((اکمال الدّین)) از ابن متوکّل ، او از حمیری ، او از محمّد بن احمد علوی ، او از ابی غانم خادم  روایت کرده او گفته که : متولّد شد

امام حسن عسکری ((ع)) را پسری و او را محمّد نام کرد . در روز سوّم ولادت ، آن مولود را به اصحاب خود نشان داد و فرمود که :  ((این است صاحب شما بعد از من و خلیفه من است بر شما ، و او است قائمی که گردن ها از انتظار کشیدن به سمت وی ممتد خواهد شد. زمانی که زمین پر از ظلم و جور گردید خروج می کند ، زمین را پر از عدل و قسط می گرداند)).5
شیخ طوسی در کتاب (( الغیبه)) از جماعتی ، ایشان از ابی مفضّل شیبانی ، او از محمّد بن بحر بن سهل شیبانی روایت کرده که : بشر بن سلیمان نخاس که از اولاد ابو ایّوب انصاری است وی یکی از دوستان امام علی النّقی و امام حسن عسکری ((ع)) و همسایه ایشان بود ، در سرّ من رأی ، نقل نمود که کافور خادم نزد من آمد و گفت ،: امام علی النّقی ((ع)) تو را می طلبد ، پس به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم. به من فرمود که : ((یا بشر! تو از اولاد انصاری ، دوستی ما همیشه در دل های شما بوده که آن را خلف از سلف می برند، شما موثّقین اهل بیت هستید. بدرستی که تو را صاحب شرافت می کنم به فضیلتی که احدی از شیعه در مقام دوستی سبقت به آن نکرده و تو را مطّلع به سرّی می گردانم و به جهت خریدن کنیزی می فرستم)).
پس آن حضرت مکتوبی در غایت لطافت با خطّ رومی تحریر فرمودند و مهر شریف خود را بر آن زدند ، و همیان زردی بیرون نمودند که دویست و بیست دینار در آن بود.پس فرمود که : ((این را بگیر ، به بغداد رو و در فلان وقت ضحی حاضر معبر فرات شو . پس زمانی که کشتی های اسیران به نزد تو می رسند  و می بینی کنیزها را در کشتیها ، آن وقت می بینی که اکثر مشتری ها از وکلای بنی عبّاسند و جمع قلیلی از جوانان عرب . وقتی که این را دیدی ، در همه آن روز از جای دور مراقب کسی را باش از اصحاب کشتی ها که عمر بن یزید نخاس نام دارد ، تا وقتی که او نشان میدهد به مشتری ها جاریه ای را که صفت او چنین و چنان است و دو حریر پوشیده ، از دیدن و دست مالیدن مشتری ها ابا می کند و می شنوی صدای بلند رومی از پس ستر نازکی ، پس بدان که او چنین می گوید که : وای بر هتک آبروی من.
پس آن وقت بعضی از مشتری ها می گویند که : عفّت این کنیز رغبت مرا در خریدن وی زیاد کرد . این را به سیصد دینار به من بفروشید. پس آن کنیز می گوید که : اگر تو در زیّ سلیمان بن داود و حشمت و دبدبه او ظاهر شوی ، مرا در تو رغبتی نمی باشد ، پس بترس از تلف مال خود . آن وقت نخاس می گوید که : حیله و چاره چیست و حال آنکه لابدّ هستم در فروختن تو؟ پس کنیز می گوید که : این تعجیل چیست و حال آنکه من باید مشتری را اختیار نمایم که دلم به امانت و وفای وی اطمینان داشته باشد.!

پس در این وقت یا بشر ! برو  نزد عمر بن یزید نخاس و بگو به او که : در نزد من مکتوبی با خطّ و لغت رومیّه هست که بعضی اشراف نوشته و کرم و وفا و سخای خود را در آن وصف کرده ، آن مکتوب را به آن کنیز ده . در او تأمّل نماید و اخلاق صاحب او را ببیند . اگر به او میل کرد و به او راضی شد ، من وکیل اویم در خریدن آن کنیز)).
بشر بن سلیمان گوید که : هر چه که مولای من فرموده بود به عمل آوردم . پس وقتی که به مکتوب آن حضرت نظر نمود ، گریه شدید اختیار از وی ربود و به عمر بن یزید گفت که : مرا به صاحب این مکتوب بفروش ، و سوگند یاد نمود که اگر او را به صاحب مکتوب نفروشد خود را هلاک نماید. پس من در تعیین قیمت با عمر بن یزید گفتگو می کردم تا رای هر دو به دویست و بیست دینار که مولای من به من داده بود قرار گرفت . پس ثمن را به او تسلیم نموده ، جاریه را در حالتی که خندان و شادان بود قبض نمودم و به حجره خود آوردم.
از کثرت بی قراری مکتوب امام علی النّقی ((ع)) را از جیبش در آورده می بوسید و بر چشم و مژگان می گذاشته و بر رو و بدنش می مالید . پس گفتم که : از تو تعجّب دارم زیرا که می بوسی مکتوبی را که صاحب آن را نمی شناسی.!
گفت که: ای عاجز و ضعیف معرفت به مرتبه اولاد انبیاء ، دلت را از شکوک خالی گردان ، من ملیکه دختر یشوعا ، پسر قیصر رومم و مادرم از اولاد حواریّین است ، نسبش به شمعون وصیّ حضرت عیسی می رسد. خبر بدهم تو را قصّه عجیبه خود را ، به درستی که جدّ من قیصر ارده نمود که مرا به پسر برادرش تزویج نماید و من در حدّ سیزده سالگی بودم. پس در قصر خود جمع نمود از قسّیس و رهبان سیصد نفر مرد و از اشراف هفتصد نفر ، و از امرا و نقبای لشکر و ملوک عشایر چهار هزار نفر ، و تختی که به اصناف جواهره مکلّل و دانه نشان بود ، در صحن قصر بالای چهل پلّه نصب نمود ، پسر برادرش را روی آن تخت نشانید و بت ها را دور آن جمع نمودند و علمای نصارا ، با احترام تمام پیش وی ایستادند و اسفار انجیل را وا کردند ، ناگاه بت ها همه به پایین ریخته و پایه های تخت شکسته ، پسر برادرش با تخت به زیر افتاد و غش نمود.
پس اکابر و اعیان همه ترسان و لرزان و متغیّر الالوان گردیدند.بزرگشان گفت که : ای پادشاه ! ما را از ملاقات این نحس ها معاف دار که این گونه احوال دلالت بر زوال و اضمحلال مذهب مسیحی دارد . پس جدّ من از این احوال متغیّر شده گفت که : ستون ها را اقامه نمایید و بت ها را بالای تخت بگذارید و این بدبخت پسر برادرم را به نزد من آرید تا به او تزویج کنم این دختر را ، تا نحوست ها از شما رفع شود . زمانی که مجلس را دوباره آرایش دادند ، باز حادثه اوّلی رو داد و مردم پراکنده گردیدند و جدّ من قیصر با همّ غمّ بر خاست داخل حرم سرا شد.
و در شبی که در بعد از آن روز در عالم روءیا دیدم که حضرت مسیح با جمعی از حواریّین در قصر قیصر در جایی که تخت نصب نموده بودند  منبری از نور نصب نموده اند ، در آن حال محمّد ((ص)) و وصیّ او و جمعی از اولاد امجد وی ، به قصر داخل شدند . پس مسیح پیش رفته با محمّد ((ص)) معانقه کرد.
محمّد ((ص)) فرمود : یا روح الله ! آمده ام به خواستگاری ملیکه دختر وصیّ تو شمعون برای پسرم ، و اشاره به امام حسن عسکری ((ع)) نمود . پس حضرت مسیح به شمعون نگاه کرد فرمود که : ترا عزّ شرف رسید ، رحم خود را به رحم آل محمّد ((ص)) وصل کن . شمعون گفت که : کردم. پس همگی به بالای منبر آمدند ، محمّد ((ص)) خطبه ای ادا فرمود و مرا به پسرش عقد نمود . محمّد ((ص)) و اولاد امجاد او و حواریّین به اجرای عقد شاهد شدند.
پس وقتی که بیدار شدم ترسیدم و حکایت روءیا را اظهار نکردم که مبادا پدرو و برادرم مرا بکشند . این سرّ را مخفی می داشتم و افشا نمی کردم تا اینکه محبّت امام حسن عسکری ((ع)) در سینه من جا گرفت و مرا از طعام و شراب باز داشت . پس بدنم لاغر شد و به شدّت مرض و رنجوری مبتلا گردیدم و در شهر ها طبیبی نماند مگر این که پدرم احضار نمود و از مداوای من سوال کرد و معالجه نشد.
وقتی که پدرم مایوس شد ، به من گفت که :  ای نور دیده ! آیا به دلت هیچ خواهش می گذرد تا من آن را مهیّا سازم ؟ گفتم که : درهای فرج بر روی من بسته شده ، اگر اسرای مسلمین را از زندان بیرون کنی امید هست که مسیح و مادرش مرا عافیت دهند . پس پدرم خواهش مرا به عمل آورده ، من زیرکی نموده اظهار صحّت کردم و قلیلی از طعام و وشراب خوردم و آشامیدم . پس پدرم مسرور شد و به اکرام اسرا مایل گردید.
چهارده شب بعد از رؤیای سابقه  در عالم رؤیا نیز دیدم که سیّده نساء ، فاطمه زهرا ((سلام الله علیه)) با حضرت مریم ((س)) و هزار نفر از هوریان جنان به زیارت من آمدند . حضرت مریم ((س)) به من گفت که : (( این است سیّده نساء ماد شوهرت)) . پس من دامن او را گرفته می گریستم و از نیامدن امام حسن عسکری ((ع)) به زیارت من شکایت می کردم . پس جناب فاطمه ((سلام الله علیه)) فرمود که: امام حسن عسکری ((ع)) تو را زیارت نمی کند زیرا که مشرک و در مذهب نصاری هستی و این خواهر من مریم((س)) است که از طریقه مسیحی تبرّی می کند ، اگر به رضای الهی و رضای مسیح و مریم ((س)) و زیارت امام حسن عسکری ((ع)) میل داری پس بگو :((اشهد ان لا اله الّا الله و انّ ابی محمّدا رسول الله))! پس وقتی که کلمه طیّبه به زبان جاری نمودم ، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود که : ((حالا منتظر زیارت امام حسن عسکری((ع)) باش. من او را به نزد تو می فرستم.))
پس از خواب بیدار شدم در حالی که می گفتم :((وا  شوقا الی لقیا ابی محمّد))، بعد از آن به زیارت من آمد ، پس به او گفتم که : چرا بر من جفا کردی ای حبیب من و حال آن که صفحه دلم را از محبّت خود پر کرده ای ؟! او را در شب آینده باز دیدم و گفتم که : چرا بر من جفا می کنی و حال آن که نفس خود را در محبّت تلف کردم؟! گفت: تاخیر آمدنم شرک تو بود ، حالا که اسلام قبول کردی ، در همه شب به زیارتت می آیم . پس از آن وقت تا حال ترک زیارت من نکرده.
بشر گوید که : من به او گفتم که : چطور در میان اسرا افتادی ؟ گفتم که: خبر داد به من امام حسن عسکری ((ع)) در شبی از شب ها که جدّت قیصر در فلان روز لشکر به قتال مسلمین می فرستد ، تغییر صورت نموده به ایشان ملحق شو و چند نفر کنیز با خود بردار . پس به فرموده او عمل نمودم ناگاه قراولان مسلمین به ما بر خوردند و ما را گرفتند و امر من به این نهج شد که می بینی. ، و کسی ندانست که من دختر ملک رومم مگر تو و شیخی که در قسمت غنیمت به سهم وی افتادم ، از نام من پرسید ، نامم را انکار نمودم و گفتم : نرجس. گفت : تعجّب دارم این که رومیّه و زبانت عربی است ، گفتم : پدرم به تعلّم آداب حریص بود . زنی را که در اختلاف السنه مهارت داشت موکّل نمود که صبح و شام به من عربی یاد دهد ، تا این که یاد گرفتم.
بشر گوید وقتی که او را به سرّ من رای  آوردم به خدمت امام علی النّقی ((ع))مشرّف شدم . آن حضرت به او فرمود که : ((چطور دیدی عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّه را ؟)) عرض کردم که : یا بن رسول الله ! چگونه وصف کنم چیزی را که تو به آن از من دانا تری؟ آن حضرت فرمود که : (( می خواهم ترا اکرام نمایم ، آیا ده هزار دینار به تو عطا نمایم ، یا به مژده دلت را شاد سازم )) ، نرجس عرض کرد که مژده می خواهم.
آن حضرت فرمود که : ((تو را پسری متولّد می شود که شرق و غرب عالم را می گیرد  ، و زمین را پر از عدل و قسط می کند چنانکه پر از ظلم و جور گردیده.))نرجس عرض کرد که : از کدام شوهر خواهد شد ؟ فرمود : ((از کسی که محمّد((ص)) ترا در فلان شب و فلان ماه و فلان سال به او خواستگاری نمود.)) آن حضرت از او پرسید که : (( حضرت مسیح و وصیّ او ترا به که تزویج نمودند؟ )) نرجس گفت که : به پسرت امام حسن عسکری ((ع)) حضرت فرمود که : ((آیا می شناسی ؟ )) ، گفت که : از وقتی که در دست سیّده نساء به شرف اسلام مشرّف شده ام ، شبی نگذشته که او به زیارت من نیامده باشد.

بشر گوید که آن حضرت فرمود :(( یا کافور! خواهرم حکیمه را نزد من آر )). پس حکیمه آمد آن حضرت فرمود که : ((این همان است که گفته بودم )) پس حکیمه با او معانقه نمود. آن حضرت به او فرمود : (( یا بنت رسول الله! نرجس را ببر و او را فرایض و سنن را یاد ده ، که این زن امام حسن عسکری ((ع)) و مادر قائم ((عج)) است.6
1=کمال الدین ج 2 ص 430 ذیل ح 5
2=غیبت شیخ طوسی ص 232 ح 200  اثبات ولادت صاحب
3=کمال الدین ج 2 ص 430 ح 6
4=مدرک پیشین ح 7
5= کمال الدین ج 2 ص 431 ح 8
6=غیبت شیخ طوسی ص 208 ح 178 معجزات امام حسن عسکری ((ع))  



دلنوشته ها()
نویسنده متن فوق: » گمنام ( جمعه 89/7/23 :: ساعت 11:13 صبح )
»» ولادت با سعادت حضرت مهدی ((عج)) و احوال مادرش 1

کلینی در کتاب کافی نقل نموده که ولادت آن حضرت در نیمه شعبان سال 255هجرت بوده.1
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین از ابن عصام او از کلینی او از علان رازی روایت کرده ، گفته است که : خبر داد به من بعض اصحاب ما که ‍، در وقتی که حامله شد کنیز امام حسن عسکری(ع) آن حضرت به او فرمود که ((حمل تو پسر است و نام او محمد و او است قائم بعد از من))2
و در کتاب مهدی موعود ، از ابن ولید او از محمد عطّار او از حسین بن رزق الله او از موسی بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسی بن جعفر روایت نموده که : خبر داد به من حکیمه دختر امام محمد تقی(ع) کسی را پیش من فرستاد که ((افطار روزه را امشب پیش ما بکن که امشب نیمه شعبان است. خدای تعالی در این شب به زودی حجّت خود را ظاهر خواهد گردانید و او است حجّت خدا در روی زمین))

حکیمه گوید که : من گفتم به او که کیست مادر او ؟ فرمود : ((نرجس)) گفتم : فدای تو شوم ، در نرجس اثر حمل نیست؟ فرمود :  ((امر چنین است که میگویم.))
حکیمه گوید که : من سلام کردم و نشستم ، نرجس خاتون آمد و پاکش از پای من بیرون میکرد به من گفت : ای سیّده من به چه حال شب کردی؟ گفتم : بلکه تو سیّده من و سیّده اهل منی ، پس نرجس خاتون این سخن مرا انکار کرده  گفت : این چیست که میفرمایی ای عمّه؟
حکیمه گوید که ، من گفتم : ای دختر من در این شب به زودی خدای تعالی خواهد داد به تو جوانی را که در دنیا و آخرت بزرگ است ، پس نرجس از حیا در جای نشست .
زمانی که از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و خوابیدم و در نصف شب بیدار شدم و نماز شب را اذا کردم در حالتی که نرجس در خواب بود و اثر ولادت در او نبود ، بعد از اتمام تعقیب نماز خوابیدم. بعد از آن با اضطراب بیدار شدم ، پس بعد از بیدار شدن من نرجس بیدار شد و نماز کرد . در آن حال به دلم پاره ای شک ها عارض گردید. ناگاه امام حسن عسگری (ع) از مجلس خود مرا صدا نمود که : (( یا عمه تعجیل مکن که امر ولادت نزدیک شد.))
حکیمه گوید که : سوره الم سجده یس را می خواندم ، ناگاه نرجس از خواب با اضطراب بیدار شد. پس برخاستم و گفتم که : اسم الله علیک ، آیا در خود چیزی میابی؟ گفت : بلی ، گفتم که : به قلب خود آرام ده که این حال همان حال ولادت است که به تو گفتم.
حکیمه گوید که : مرا و نرجس را زمانی خواب گرفت . پس به سبب حرکت آن مولود بیدار شدم  و جامه از روی او برداشتم. ناگاه دیدم که اعضای هفت گانه سجده می کند ، پس او را برداشتم و بر سینه خود چسبانیدم دیدم که از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است.
پس امام حسن عسگری(ع) مرا صدا نمود که : ((ای عمّه پسر مرا به نزد من آر)) پس آن مولود را به نزد وی بردم ، آن حضرت دست های خود را به زیر ران ها و پشت او کرد و پاهای او را به سینه خود گذاشت، و زبان خود را به دهان وی داد و دست خود را بر چشم و گوش و بندهای او کشید و گفت : ((ای پسر من سخن بگو.))
پس آن مولود گفت ((اشهد ان لا اله الّا الله وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا رسول الله))، بعد از آن صلوات بر امیر المومنین و سایر ائمّه واحدا بعد واحد ، تا اما حسن عسگری (ع) فرستاد ، بعد از آن ، آن حضرت فرمود که : ((ای عمّه ببر او را به نزد مادرش تا بر او سلام کند ، بعد از آن باز به نزد من آر.)) پس او را بردم به مادرش سلام کرد ، پس برگردانیدم به نزد پدرش . آن حضرت فرمود که : ((یا عمّه در روز هفتم ولادت او را نزد من آر.))
حکیمه گوید که : در صبح شب ولادت رفتم در خدمت آن حضرت ، او را ندیدم ، گفتم که : فدای تو شوم چه شد سیّد من ؟ فرمود که : ((سپردم او را به کسی که حضرت موسی را مادرش به او سپرد.))

حکیمه گوید که ک در هفتمین روز ولادت به خدمت آن حضرت رفتم و سلام کردم و نشستم. فرمود که :((بیار پسرم را به من بده ، پس قنداقه او را به او دادم.)) پس آن حضرت کرد به او چیزی را که در شب ولادت کرده بود ، زبان خود را به دهان او داد گویا که او را شیر یا عسل می دهد . بعد از آن فرمود که : (( ای پسر من سخن بگو.))
گفت :((اشهد ان لا اله الّا  الله و صلوات بر پیامبر و امیر المونین و سایر ائمّه (ع) تا پدر بزرگوارش فرستاد و این آیه را تلاوت نمود :
((سوره قصص آیه 5و6))
موسی بن جعفر راوی این حدیث گوید که : این حدیث را از عقبه خدمتکار امام حسن عسگری (ع) پرسیدم3، او گفت : حکیمه راست گفته است.
شیخ صدوق در کتاب ((کمال الدّین و تمام النعمه)) از جعفر بن محمّد بن مسرور ، او از حسین بن محمّ بن عامر ، او از معلّی بن محمّد روایت کرده ، او گفته که : امام حسن عسگری(ع) در وقتی که زبیری کشته شد ، فرمود : که : ((این است جزای کسی که به خدای تعالی در خصوص اولیای او افترا بگوید ، او گمان کرده بود که مرا می کشد و مرا بعد از من خلفی باقی نمی ماند آیا چطور دید قدرت خدا را ؟)). و او را پسری شد و نام او را ((م ح م د)) گذاشت در وقتی که از حجرت 256سال گذشته بود 4
شیخ طوسی در کتاب ((الغیبه)) از کلینی ، او از حسین بن محمّد روایت کرده که : ولادت موفور السّعاده صاحب (عج) در نیمه شعبان سال 256 بوده.5
شیخ مذکور در کتاب مسطور از ماجیلویه و عطّار ، ایشان از محمّد عطّار ، او از حسین بن علیّ نیشابوری ، او از ابراهیم بن محمّد بن عبدالله بن موسی بن جعفر(ع) ، او از شاری ، او از نسیم و ماریه روایت کرده که : وقتی صاحب الزّمان(عج) از شکم مادرش در آمد ، بر روی زانوهایش افتاد ، در حالتی که انگشت شهادت را به سمت آسمان بلند کرده بود ، بعد از آن عطسه کرده فرمود : ((الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله ، ظالمان گمان کرده اند که حجبت خدا باطل شده ، اگر به ما اذن سخن گفتن داده شود هر آینه شکها زایل می شود))6
شیخ طوسی در کتاب الغیبه مثل حدیث مذکور را ذکر کرده .7
1=کافی ج 1 صفحه 514
2=کمال الدین ج 2 ص8 و4 ح4
3=کمال الدین ج 2 ص 424 ح 1
4=کمال الدین ج 2 ص 430 ح 3
5=کما الدین جلد 2 ص 430 ح 4
6=مدرک پیشین ح 5
7=غیبت شیخ طوسی ص 244 ح 211



دلنوشته ها()
نویسنده متن فوق: » گمنام ( سه شنبه 89/7/6 :: ساعت 7:44 عصر )
<      1   2      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تشرف یک زائر به تشیع
سلام بر مهدی فاطمه سلام الله علیها
التماس دعای فرج در شب آرزو ها
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 40
>> بازدید دیروز: 20
>> مجموع بازدیدها: 266123
» درباره من

..:: الّلهم عجّل لولیک الفرج ::..
مدیر وبلاگ : جواد[147]
نویسندگان وبلاگ :
سمیه
سمیه[5]
رز
رز (@)[2]

گمنام
گمنام (@)[8]

ایمان
ایمان (@)[5]

صاعقه
صاعقه[3]
امیر حسین
امیر حسین[0]

ما منتظر صبح شب یلدائیم/ آماده برای فرج فردائیم/ فردا که عزیز فاطمه(عج)می آید/ با "خامنه ای"به کربلا می آییم...
طراح ومشاور:محمد طاهری

» پیوندهای روزانه

.:: TOP LINK ::.
شیعه ها [2]
رهبران شیعه [1]
آینده از آن ماست... [1]
حریم یاس [1]
روضه [4]
اصولگرا
صدای شیعه [2]
مسافر کربلا [4]
سایت بچه های قلم [2]
پایگاه منتظران مهدی (عج) [6]
[آرشیو(11)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
تشرفات محضر امام زمان[9] . پیامبر[7] . آخرالزمان[6] . آیات[6] . امام[6] . تولد[6] . صفات[6] . عسکری[6] . حسن[6] . حسین[6] . حکیمه[6] . خروج[6] . خلافت[6] . عیسی[6] . فاطمه[6] . قائم[6] . قیام[6] . مادر[6] . مهدی[6] . ولادت[6] . نرجس[6] . کنیه[6] . ماه رمضان[5] . حدیث[4] . ماه رجب[3] . نیمه شعبان[2] . محرم[2] . درگذشت آیت الله بهجت[2] . زندگی و سیره آیت الله سید علی قاضی . زندگینامه امام صادق (ع) . سید علی الحسینی الخامنه ای . شب آرزو ها . شب قدر . شهادت امام جواد (ع) . شهادت امام رضا(ع) . شهادت حضرت فاطمه یاس نبی . شهادت خورشید هشتم امامت . شهادت سپهر درخشان عالم امکان دهمین امام شیعیان امام هادی . شهادت هفتمین اختر آسمان دلدادگی . شهدت حضرت زهرا(ع) . «درفش شادی خانه رضا (ع)» . جحاب زینت زن . حاج محمود . عید فطر . عید مبعث . امام زمان(عج)* . امام صادق(ع) . بقیع... . تاثیرات دعا برای امام زمان(عج) . تشرفات محضر امام زمان عج . تصاویر افطار در حرم حضرت امام رضا(ع) . مطالب خواندنی . ماه ربیع الاول . کپی لوگو . ولادت حضرت معصومه (ص) . ولادت سه اختر تابناک ولایت و امامت . ویژه نامه عید فطر . یا فاطمه . یاری خدا . یاس نبی... . میلاد امام باقر (ع) . میلاد امام هادی (ع) . میلاد حضرت امیر المومنین (ع) و روز پدر .
» آرشیو مطالب
محمد اصفهانی
یا صاحب الزمان
شهریور 1387
تیر 1387
آذر 1386
مهر 1387
آبان 1387
دی 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
تابستان 89
پاییز 89
آبان 89
مهر 89
از دست دادن فیوضات معنوی
:::چرا حضرت مهدی(عج) ظهور نمیکند؟:::
سالگرد ازدواج حضرت علی (ع)و حضرت فاطمه
ناگفته های ظهور...
مرگ نهمین خورشید
شهادت باقر آل طاها
تشرفات
حاجیان جمع اند جمله در منی
عید غدیر بر عاشقان ولایت مبارک
شبی امیر کبیر رادر خواب دیدم
روز مباهله
ماه محرم شد...
آیت الله سید علی قاضی
تشرف دو خادم در حرم امام حسین (ع)
در محضر صالحان

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
عاشق آسمونی
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
دیارعاشقان
منتظرظهور
خندون
هم نفس
جادوی زندگی
فانوسهای خاموش
سفیر دوستی
.: شهر عشق :.
اس ام اس جوک SMS jok
منطقه آزاد
ابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرار
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
رشادت
soushiyant
ویژه نامه حسبان پردیس
شاه تور
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
شخصی
شخصی
صاعقه
عطر ریحان
اصولی رایانه
متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی(rikhtegari.ir)
چرند و پرند
Sea of Love
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
عشق نامه
مذهب عشق
اسکی روی نور
دختر ایران زمین
*غدیر چشمه هیشه جاری*
عا شقان وهواداران استقلال
صراط مبین
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
پری دریایی
چه زود دیر میشه
exchange55
پایگاه بسیج مسجد علوی گرگان
داستان زندگی من
وباگی خالی از خنده
کشکول
عاشق امام زمان
انا مجنون الحسین
عشق است و زندگی
جهان نامرئی جن
خاطرات این روزهای من
آهای یه نفر تو این جزیره تنهاست
ما می توانیم!
شرکت نمین فیلتر
یه دختر تنها
عشق بورز
آخرین منجی
مریم جون !
به عشق ارباب
حدائق ذات بهجة
بازی دل
گتاب جوان
منطقه آزاد چابهار
مقالات اختلالات رفتاری و روانی...
پسران جوان
آینده ی سبز
فانوس
دنیای واقعی
● باد صبا ●
ERFME 24
نیار یعنی آرزو
مروارید خلیج عشق
همه چی
پخش زنده و مستقیم حرم امام رضا علیه السلام
پخش زنده و مستقیم حرم امام حسین علیه السلام
پخـش زنـده و مسـتقیـم حرم حضرت اباالفضل العباس علیه
آیت االه امجد
MANIFESTER
ESPERANCE2
یاداشت های یک مادر
روان شناسی مثبت گرا
مسأله شرعی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان









» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ