دارم از پیش تو میرم
تو برام شدی غریبه
ندونستم و ندیدم
پشت اون چشمات فریبه
میدنم یه روز با حسرت
منو می بینی دوباره
تو میای اما دل من
دیگه هیچ شوقی نداره
من جوونیمو گذاشتم
پای عشق تو باختم
عمری با نیش و کنایت
به خدا سوختم و ساختم
هم زبون خوب من یه ماهی قشنگ بود ولی امروز می دونم دلش همیشه تنگ بود ماهی تنگ بلور سنگ صبور من بود زندون تنگ ماهی تنگ بلور من بود چشماش یه حرفی میزد انگار یه چیزی کم داشت اون پولک های روشن رنگ غبار غم داشت ماهی سر به شیشه میزد دور خودش می چرخید گم می شد اشک هاش توآب چشمهای من نمی دید وای که نمی دونستم تاب قفس نداره یه روز رفتم سراغش دیدم نفس نداره براش گریه می کردم ولی چمهاش نمی دید انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رومی دید View Raw Image" jQuery1215547999578="14"> |
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خللوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من نرمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم