به نام خدا
با سلام
بعد از مدت کوتاهی که نبودم با یک پست جدید در آستانه سال جدید در خدمت دوستان عزیز هستم.خب با توجه به نزدیک شدن به سال جدید باید یه تجدید نظر کلی کنیم در زندگی -اخلاق- درس و...واین مسئله مهم میسر نمیشه جز با اراده -الگوی جامع وکامل در مسیر تغییر حالات امسال ما به احسن حالها در سال آینده انشاالله.خب حرف از الگو به میون اومد این الگو میتونه یک کتاب مفید باشه یک استاد خوب باشه با...
در دین مبین اسلام از این قبیل الگوها کم نداریم.اهلبیت (ع) قرآن مجیدو علمای بزرگ وسیره این بزرگان دین
در طول تاریخ علمای زیادی آمده اند که با اخلاق نیک خودشون که برگرفته از قرآن وسخنان واحادیث اهلبیت بوده چراغ راهی شدند برای مردم وشیعیان امیرالمومنین(ع)
یکی از این اسوه های اخلاق اسلامی وبزرگان آیت الله سید علی قاضی هستند.ایشان به واقع الگوی تمام عیار یک زندگی سعادت مند در سایه تعالیم اسلام بودند.
در این یادداشت سعی دارم گوشه ای از اخلاق ومنش ایشان رو در خانه وخانواده برای شما عزیزان به رشته تحریر در بیارم انشاالله.امید است در پرتو دین مبین اسلام زندگی سعادت مندی داشته باشیم.
آری! آقای قاضی عرفانی همه جانبه دارد، پس هم در منزل اخلاقش آسمانی است، هم با شاگردانش اخلاقی پدرانه دارد، هم در میان مردم متواضع و فروتن است و هم با مخالفانش اهل عفو و گذشت است.
در خانه، پدری مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجلیل و احترام و با مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا می کند. و فرزندان در کنار چنین پدری رشد می کنند و می بالند. داخل اتاق که می شوند پدر به احترامشان بلند می شود تا هم آن ها ادب را یاد بگیرند و هم دیگران برای فرزنداش عزت و احترام قائل شوند.
در این خانه خبری از تحکم، جدیت و امر و نهی های خشک نیست. بچه ها رفتار دینی را از پدر می آموزند و لازم نیست در هیچ کاری آن ها را مجبور کنی. نماز پدر، بچه ها را به نماز می کشاند و احوالات شبانه اش برای شب بیداری، مشتاقشان می کند. اما پدر که دوست ندارد فرزندان از کودکی به تکلف و مشقت بیفتند به آن ها می گوید لازم نیست از الان خودتان را به زحمت بیندازید، و بچه ها که بارها زمزمه های عاشقانه وی و زلال جوشیده از چشمانش را در نیمه شب ها وقتی اللهم أرنی الطلعة الرشیدة می خوانده و لا هو الا هو می گفته، دیده و شنیده اند، در حالات وی حیران می مانند.
و این چنین فرزندان در کنار او از او می آموزند و احتیاج به مدرس و مربی ندارند. آن ها کامل ترین مربی بالای سرشان است که در همه چیز نمونه است. بارها پدر را دیده اند که وقتی به نماز می ایستد، چگونه برای نماز مستحب لباس کامل و حتی جوراب می پوشد.
پسران ایشان هیچ اجباری برای طلبگی ندارند، به آن ها می گوید: طلبگی همین است، می خواهید بشوید و نمی خواهید، بروید کار کنید. و دختران هم با آن که امکان تحصیل در نجف نیست باسواد می شوند.
آقای سید محمد حسن قاضی که آن روزها را به یاد می آورد درباره قرآن خواندن مادرشان این گونه می گوید:« بله، مادرم به آقای قاضی می گفت: آخر شما چه آقایی هستی که من سال های سال در منزل شما هستم، و شما یک قرآن خواندن به من یاد ندادی، و البته این قرآن خواندن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی دشوار است.
آقا فرمودند : تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان.
ایشان هم به همین صورت صلوات می فرستادند و قرآن می خواندند. بعداً ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفتیم، من می آمدم به مادرم می گفتم این آیه ای که من می خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می کرد و نشان می داد. یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود ولی اشاره می کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین می کرد. »
شکوه نگاه روحانی پدر، در ذهن فرزندانش نقش بسته، او دریای لطافت است و مواظب است فرزندانش غصه نخورند. دختر ایشان نقل میکنند:« به کربلا می رود وقتی برمی گردد از دخترش می پرسد: من نبودم چه کار کردی و جواب می شنود: گریه کردم و او می گوید: غصه نخور، تو را هم دفعه بعد با خودم می برم. و بعد 5-4 ساله که بودم مرا به کربلا برد. »
و دخترش که ازدواج می کند و می خواهد به ایران برود گریه پدر را می بیند و صدای او را می شنود که نرو من خوش ندارم که بروی. اما دختر به علت شرایط خانوادگی اش مجبور است برود و سیمای آسمانی پدر به اشک آذین می شود. خانواده از وجود چنین بحر بی کران و مواج معرفت الهی و عوالم او و از آن آتش عشق که نیستان وجودش را به آتش کشیده بی خبرند! او از آن آتش فقط گرمی و روشنای اش را به خانواده می بخشد و آن ها همیشه در کنار هم با صمیمیت زندگی می کنند. مراتب علمی و معنوی اش مانع از لطافت و محبتش به بچه ها نمی شود. اهل تشّر و دعوا نیست. گاهی هم اگر به خاطر شیطنت بچه ها تنبیهی می کند تصنعی است.
آقا سید محمد حسن می گوید پدرم می گفتند: « من عصبانی می شوم یک چیزهایی می گویم، بعد می آیم می نشینم می گویم خدایا من این حرف ها را نگفتم ها! این ها تصنعی بود. »
و بچه ها این حرف پدر را می شنوند. آن ها می دانند پدر خرابکاری و تخلف هایشان را متوجه می شود. نمی دانند چگونه، ولی هر چه هست بیشتر احتیاط می کنند. البته این بچه های شیطان از بازی کردن سر ظهر نمی توانند بگذرند و آن وقت تصور کنید آقای قاضی را که عصا به دست سراغشان می رود اما اینجا هم خود را هدف توبیخ قرار می دهد و می گوید: « ای پدر یهودی ها. » و این آوای گرم و صدای مهربان پدر هنوز هم در گوش فرزندش طنین انداز است.
آقای سید محمد علی قاضی نیا نقل میکند:« یادم هست که ما ظهرها می رفتیم بازی می کردیم، ایشان اگر از خواب بیدار می شد، می آمد و ما را می برد در سرداب و می خواباند. ولی ما یواشکی یکی یکی می آمدیم بالا که برویم در کوچه بازی کنیم. بعد یک موقع هایی از بدشانسی، ایشان دوباره بیدار می شدند و ما یک دفعه می دیدیم که آقا آمدند و دم در ایستادند و دیگر کسی جرأت نمی کرد به کوچه برود.
یک عبارتی هم به کار می بردند که نمی شود گفت، ولی اگر دوست دارید بگویم. می گفتند: پدر یهودی! و عصاشان را هم دستشان می گرفتند و ما مثل فرفره دوباره به سرداب برمی گشتیم. » نسبت به بچه ها دلسوز و مهربان است و شیطنت های کودکانه شان او را آشفته نمی کند و حتی اگر مادر عصبانی می شود که چرا بچه ها پابرهنه در کوچه بازی می کنند و با پای کثیف به خانه می آیند، باز هم می گوید: « بگذار بچه ها بروند بازیشان را بکنند. »
در برابر مشکلات و مصائب زندگی، صبور و شکست ناپذیر است، آن قدر طمأنینه دارد که در مرگ فرزندش، اطرافیان از آرامش او متعجب می شوند. « سید محمد باقر که نابغه خانواده قاضی است در سن 14-13 سالگی با برق گرفتگی از دنیا می رود. مادرش خیلی جزع و فزع می کند که بچه ام جوان بود، باهوش بود و بدجوری مرد. و آقای قاضی به ایشان می گوید: تو چرا این قدر زیاد برای بچه گریه می کنی؟ فرزندت الان این جا پیش من نشسته. و مادر بعد از شنیدن این حرف آرام می شود و راز آن ماجرا معلوم نمی شود. »
دخترش که ازدواج می کند خیلی به خانه شان می رود و دائم سفارش می کند که: « حرف همسرت را گوش کن و مواظبش باش. »
و دختر وقتی یادش به آن روزها می افتد با خنده می گوید: « باید به او می گفت، ولی به من می گفت! »
نگهداری از مادر پیر
بچه ها در خانواده ای بزرگ می شوند که از همان آغاز، ادب و محبت را می آموزند و نتیجه این کانون پر مهر، آن می شود که دو تا از دختران آقای قاضی به خاطر نگهداری از مادر پیرشان ازدواج نمی کنند.
دختر ایشان نقل میکند:« دو تا از خواهرهای من ازدواج نکردند تا مادرشان را نگهداری کنند اما صدام لعنتی آمد و بیرونشان کرد. مادر ما هم پیر بود، فلج بود، راه رفتن برایش مشکل بود، خیلی اصرار کردند که حداقل بگذارند مادرشان برگردد و عاقبت آن پیرزن ماند و آن ها آمدند پیش ما. اما صبح تا غروب کارشان این شده بود که بنشینند و دعا و نذر و نیاز کنند که برگردند نجف و مادرشان را نگهداری کنند. بالاخره کارشان جور شد و برگشتند و چند ماه بعد هم مادر فوت کرد. »
و این اوج محبت و فداکاری فرزندان نسبت به والدین است.
و سرانجام وقتی آقای قاضی فوت می کند، دخترش که سال ها پیش به ایران آمده و از دیدارش محروم مانده بود ماه ها و ماه ها بی تابی می کند تا این که خود آقای قاضی به خوابش می آید و او را آرام می کند.
سیده خانم فاطمه قاضی میگوید:« یادم هست که بعد از وفات پدر من خیلی گریه می کردم، چهار ماه برای پدرم گریه می کردم. باور می کنید؟!
حتی همسایه ها هم عاجز شده بودند از گریه های من، تا این که خواب دیدم پدرم در اتاق ایستاده و می گوید : فاطمه، گفتم بله آقا جان؛ گفت: چرا گریه می کنی؟ من الحمدالله خوبم، همین طوری دستش روی سینه اش بود. گفت: من خوبم. ناراحت نباش فقط برای بچه های کوچک نگرانم، و من بعد از آن موقع ساکت شدم. »
ماخذ : کتاب اسوه عارفان
و کتاب عطش
در پایان سال نو سال 1390 رو به همه تبریک میگم
آیت الله العظمی کوهستانی (ره) در طول مدت عمر خود سفارشات بسیاری به شاگردان خویش کرده اند که در ادامه گوشه ای از این سفارشات را تقدیمتان میکنیم.
عالم مرگ و قبر
معظم له در مورد مرگ و حال انسان در تشییع جنازه چنین بیان داشتند:
« دامادی انسان آن روزی است که انسان را پس از شست شو و غسل آن هم با سدر و کافور و پوشاندن لباس سفید ( کفن) روی دست می گیرند و از هر طرف صدا می زنند « لا اله الا الله» اگر آن روز خدای بزرگ به من اجازه دهد سر از تابوت بیرون می آورم و خطاب به مردم می گویم: مردم قدر ـ لا اله الا الله ـ را بدانید، ولی حیف که خدا چنین اجازه ای را نمی دهد.»
چون در آن مجلس ایشان بسیار از مردن و زندگی پس از مرگ تعریف کرده بود، فرزند ارجمندشان ـ حجت الاسلام سماعیل کوهستانی ـ گفت:
آقا جان! این گونه که شما از مرگ ستایش می کنید، پس مردم باید تقاضای مرگ نمایند و هر چه زودتر از این عالم به آن عالم رهسپار گردند.
آقا فرمود:
« در حدیث آمده است « الدنیا مزرعه الاخره» هر چه در این عالم بیش تر باشیم، برای عالم پس از مرگ بیش تر کار می کنیم، از این رو تقاضای مرگ لازم نیست. »
از جمله مطالبی که معظم له در آن شب فرمودند این بود که:
« یکی از مشکلات قبر سؤال دو ملک مقرب خدا یعنی نکیر و منکر از میت است »
البته ایشان می فرمودند، برای مؤمنان بشیر و مبشرند ـ و سپس رو به ما بچه طلبه ها کردند و فرمودند:
« آیا شما دعای « رضیت بالله ربا و بالاسلام دیناً» را از حفظ اید و بعد از هر نماز می خوانید یا نه؟ »
در پاسخ گفتیم، نه! نمی دانیم در کجا است.
آن گاه معظم له فرمودند:
« این دعا در اعمال و تعقیبات مشترکه نماز در اوایل مفاتیح الجنان آقا شیخ عباس قمی است؛ شما آن دعا را ـ که متضمن اقرار به توحید و امامت و وحی و نوبت است ـ حفظ کرده و پس از هر نماز بخوانید، وقتی زبان شما به آن کلمات عادت پیدا کرد و هنگامی که شما را در قبر گذاشته و همه برگشتند و در حالت تنهایی قرار گرفتید چون عادت به آن دعا دارید شروع می کنید به خواندن آن دعا. این جا است که آن دو ملک برای سؤال قبر نزد شما می آیند و می بینید شما مشغول خواندن همان چیزی هستید که آن ها می خواستند از شما بپرسند. در این حال است که یکی از آن دو ملک می گوید: از این شخص بپرسیم! دیگری می گوید چه بپرسیم او که قبل از پرسش دارد می خواند. در نتبیجه تصمیم بر سؤال می گیرند و می گویند من ربک؟ من نبیک؟
شما در آن حال سربلند کرده و به آنها می گویید، مگر نمی شنوید که من دارم می خوانم: « رضیت بالله رباً و بالاسلام دیناً» دیگر این چه سؤالی است که از من می کنید.
آن دو ملک خوشحال می شوند و قبر تو باغی از باغ های بهشت می گردد. »
به یاد ساعت مرگ باش
آیت الله کوهستانی می فرمودند:
« همین قدر بدان ما ساعتی را در پیش داریم که در آن ساعت ماییم و مأمورهای بی نظر خدا، برای آن ساعت فکری بکن؛ سپس این رباعی منسوب به حضرت علی علیه السلام را می خواندند:
لا دار للمرء الموت یسکنها الا التی کان قبل الموت بانیها
فان بنیها بخیرٍ طاب مسکنها و ان بناها بشرٍ خاب ثاویها
- برای مرد بعد از مرگشان جایی نیست که در آن جا ساکن شوند، مگر آن جایی که قبل از مرگ بنا کرده باشد.
- اگر آن را با خیر و خوبی ساخته باشد جای خوبی دارد و اگر با شر ساخته باشد جای گاه پرفقر و نیازی خواهد داشت. »
شخصی به آقا جان گفت: چه کار کنیم، مرگ خیلی سخت است، خدا چگونه می خواهد با ما معامله کند. معظم له در جوابش فرمود:
« اگر عمل داشته باشی چیزی نیست، مثل این است که پیراهن کثیف را از تنت بیرون کنی و پیراهن تمیز بپوشی! »
عـبـد صالح , شیخ حسین , شماع حرم مطهر حسینى (مسئول شمعهاى حرم مطهر), که فرد مورد اعتماد و از خدام پیر حرم حضرت سیدالشهداء (ع ) بود, فرمود: مـن و سـیـد جـلـیل , مرحوم سید هاشم نایب التولیه (ره ), مسئول بستن و باز کردن درهاى حرم مـطهر بودیم و در صحن مقدس بیتوته مى کردیم .
برنامه ما این بود که اول شب تمام زوایاى رواق مقدس و حرم را جستجو مى نمودیم , آنگاه درها را مى بستیم و بعد از باز کردن درها هم تمام زوایا را تفحص مى نمودیم که کسى مخفى نشده باشد.
شـبـى , طـبـق معمول تمام زوایا را تفحص نمودیم و درها را بستیم و خوابیدیم .
آن شب من کمى زودتر از شبهاى دیگر بیدار شدم و سید هاشم را بیدار کردم .
گفت : نیم ساعت وقت باقى است و بد نیست که در حرم مشغول نماز شویم و وقتى زمان باز شدن درها رسید, آنها را باز کنیم .
در رواق مـقـدس را باز کرده و از داخل بستیم و یکى از سه در حرم مطهر را که پیش روى مبارک اسـت .
بـاز کـردیـم و داخـل شـدیم تا به بالاى سر مقدس رسیدیم دیدیم سیدى نورانى ایستاده و مشغول نماز و در حال قنوت مى باشد.
سید هاشم گفت : فلانى , مگر اول شب و وقت بستن درها, جستجو نکردى ؟ گفتم : چرا کاملا جستجو کردم و دقت نمودم و احدى باقى نمانده بود.
سـیـد هاشم گفت : پس چراغ بیاور تا به صورت او نگاه کنم و ببینم که او را مى شناسم یانه .
چراغ آوردم و نظر کردیم گفت : من او را نمى شناسم و هرگز ندیده ام .
ایـسـتادیم و منتظر ماندیم که از نماز فارغ شود تا این که خسته شدیم و او همچنان درقنوت بود.
سید هاشم گفت : بیا برویم و بگردیم که غیر از او کسى را در حرم مى یابیم یا نه .
از پشت ضریح به طرف پیش روى رفتیم و از آن جا به طرف بالاى سر مقدس برگشتیم , ولى او را درآن جا ندیدیم .
این بار مشغول تفحص از او شدیم اما ابدا اثرى نیافتیم .
سـیـد هاشم گفت : درها که بسته است پس از کجا خارج شد؟ آنگاه عمامه خود را از سرانداخت و بنا کرد بر سر خود زدن .
گفتم : سید تو را چه مى شود؟ گـفـت : یـقـیـن کـردم که این سید مولاى ما حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بوده است ,اما ما حضرتش را نشناختیم و نفهمیدیم و گریه زیادى کرد و زمانى که وقت داخل شد, درها را براى زوار باز کردیم .
منبع:
کمال الدین، ج 1, ص 121